به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی است که توسط حمیدرضا سعادت نیاکی دکتری فلسفه غرب از دانشگاه بین المللی امام خمینی و عضو وابسته دپارتمان فلسفه دانشگاه کارلتون کانادا نوشته شده است:
شبهه نزد کسانی که از واژگان دال بر آن برای بیان مواضع ایدئولوژیک خود استفاده میکنند به معنی هر اشکال، پرسش یا ابهامی است که در برداشتها، تحلیلها، تصمیمها و رفتارهای مرتبط با سعادت فرد یا جامعه منشأ خطا و اشتباه در شناخت حق از باطل گردد. بنابراین اگر کسی نظریهای علمی یا فلسفی ارائه کند که -به نظر آن عده- منشأ خطا در شناخت حق شود و فرد یا جامعه را به سوی امور باطل بکشاند، آن نظریۀ علمی یا فلسفی مصداق شبهه است و به صاحب آن نظریه یا ارائهکنندگان آن شبهه افکن و به عمل ارائۀ آنها شبهه افکنی اطلاق میکنند.
به نظر آنان شبهه افکنان دو دستهاند: دستۀ اول آنهایی هستند که خود، حق و باطل را شناختهاند، اما باطل را حق و حق را باطل جلوه میدهند. دستۀ دوم آنهاییاند که خود اسیر باطلاند و نظرات و حرفهای باطل را اشاعه میدهند.
کسانی که ایده، سخن، باور و مرامی را درست میدانند، اما مبتنی بر اهدافی که دارند در جهت ترویج عکس باور خود عمل میکنند، از نظر اخلاقی عمل آنها محکوم است، زیرا مصداق دورویی، دروغ، فریب و خلاف موازین اخلاقِ حقیقتجویی است. اگر کسانی بگویند مقصود ما از شبهه افکنان فقط همین گروه هستند، آنچه در ادامه خواهیم گفت برای گفتۀ آنها چالشی ایجاد نمیسازد. این دسته از محل بحث فعلی خارجند و از اینجا به بعد نویسنده این گروه را لحاظ نمیکند و سخن خود را ناظر به گروه دیگر پیش میبرد؛ گروهی که به زعم ایدئولوگهای دگماتیست، خود اسیر باطلاند و سخنان باطل را در گسترۀ جامعه منتشر میکنند.
با توجه به توضیحات بالا، میتوان نظر کسانی که از ادبیات شبهه برای نفی دیدگاههای مخالف یا متفاوت استفاده میکنند را به صورت زیر خلاصه کرد:
۱- به اعتقاد آنان شبهه افکنان باطل (نادرست و غیر مطابق با واقع/ نبایستنی) را حق (مطابق با واقع/ بایستنی) یا حق را باطل نشان و آن را در معرض دیگران قرار میدهند.
۲به اعتقاد آنان کسی که میخواهد سخنی بگوید یا مطلبی بنویسد که نتیجۀ آن تزلزل در باورهای ما است، نباید تریبونی به وسعت جامعه داشته باشد، بلکه اگر واقعاً راست میگوید و انسان صادقی است و دشمنی و کینه ندارد، باید در جمعی که در زمینۀ باورهای ما متخصّصند مطلب خود را بگوید تا در باور عموم جامعه خللی ایجاد نشود.
۳- به اعتقاد آنان در برخی موارد باید با شبهه افکنان متناسب با میزان انحرافآفرینیشان برخورد شود؛ یعنی مانع آنها در ادامۀ اشاعه نظراتشان گردید و در مواردی نیز باید مجازات شوند.
سؤالی که مطرح میشود این است: آیا با التزام به تفکر فلسفی، برچسب شبهه معتبر خواهد بود؟ به عبارت دیگر، آیا برچسب شبهه زدن به رشتهای از ایدههایی که در جامعه مطرح میشوند با اصول فلسفهورزی سازگار است؟
کسانی که در مواجهه با افکار متفاوت یا مخالف به آنها برچسب شبهه میزنند، با توجه به نحوه و محتوای موضعگیریشان دستِ کم سه پیشفرض زیر را در پسِ ذهن خود دارند، حتی اگر به آن پیشفرضها التفات نداشته باشند:
۱- باورهای ما عین حقیقت است، بنابراین هر باوری که متفاوت یا مخالف با باورهای ما باشد، بهرهای از حقیقت ندارد یا باطل/ نبایستنی/ کذب/ غیر مطابق با واقع است.
۲- باورهای ما که تماماً عین حقیقت است، به هیچ صورتی قابل نقض نیست و هیچ گاه احتمال خطا در آنها راه ندارد.
۳- کسانی که باورهای آنها در تقابل یا به نحوی در چالش با باورهای ما است، حق آزادی بیان ندارند.
پیشفرضهای برچسبزنندگان به دلایلی که اشاره خواهم کرد، در ترازوی فلسفهورزی وزنی ندارد. به تبع، برچسب شبهه نیز در قلمرو تفکر فلسفی بیاعتبار است و واژههایی مانند شبهه، شبهه افکن، شبهه افکنی، شبهه زدایی و نظایر آنها معنای محصّلی ندارند. برای نشان دادن این مطلب کافی است که نشان دهیم هر کدام از پیشفرضهای سهگانۀ کاربرانِ برچسبِ شبهه در تقابل آشکار با اصول اساسی تفکر فلسفی است.
رد پیشفرض اول برچسبزنندگان: پیشفرض اول آنها این است که باورهایشان عین حقیقت است و هر باور مغایری باطل است. باید گفت ما انسانها هرگز نمیتوانیم از همۀ منظرهای ممکن پدیدهای را بررسی و به تمام زوایای آن شناخت پیدا کنیم. به عبارت دیگر، نمیتوانیم مدعی شویم باور ما به امور مختلف به نحو مطلق مطابق با واقعیت (واقعیت به هر معنای مورد نظر؛ واقعیت از منظر رئالیستی، ایدئالیستی، فنومنولوژیستی یا پراگماتیستی) است، زیرا به دلیل محدودیتهای شناختی، هر انسانی از منظر و پرسپکتیو خاص خود به پدیدارها نظر میکند و نمیتواند از فراز همۀ منظرهای ممکن به امور بنگرد. این دیدگاه به خلاف تصور رایج با نسبیگرایی نسبتی ندارد و به آن نیز نمیانجامد، چرا که در نسبیگرایی ادعا بر این است که همۀ منظرها از لحاظ نیل به واقعیت با یکدیگر برابرند، هیچ یک بر دیگری ترجیحی ندارد و اساساً قیاسناپذیرند. در صورتی که بنابر دیدگاهی که از آن دفاع میکنیم، هر کس به تناسب میزان شواهد و قدرت ادلهای که ارائه میکند میتواند مدعی باشد که از دریچۀ پرسپکتیو خود به واقعیت نزدیک شده است.
از طرف دیگر، هر پدیدهای وجوه بسیار متکثری دارد و ما را به این نتیجه میرساند که پی بردن به تمامی آن وجوه محال وقوعی است، به این معنا که عادتاً محال است بتوانیم به تمامی ابعاد آن پی ببریم.
بنابراین هیچگاه کسی نمیتواند مدعی شود که به مرّ حقیقت و حاقّ واقع دست یافته است و باورهایش عین حقیقت است و آنها را ملاک سنجش باورهای دیگران بداند. همچنین باور هر کسی به تناسب شواهد و ادلهای که ارائه میدهد، ممکن است مطابق با بخشی از واقع باشد که از کانال پرسپکتیو او و با دستیابی به برخی از وجوه متعلَّق باور حاصل آمده است. از اینرو سخن کسانی که معتقدند «هر باوری که متفاوت یا مخالف با باورهای ما باشد، بهرهای از حقیقت ندارد یا باطل/ نبایستنی/ کذب/ غیر مطابق با واقع است» در قلمرو تفکر فلسفی، ناموجّه، از نظر روانشناختی، ناشی از نارسیسیسم اعتقادی و از نظر اخلاقی، نشان از خودبرتربینی است.
رد پیشفرض دوم برچسبزنندگان: تفاوت اساسی فلسفه با سایر راههای مدعی کشف حقیقت در پایبندی به صِرف استدلال است، زیرا حتی رسیدن به یک نگاه و نگرش فلسفی و توصیف آن تا زمانی که با استدلال همراه نباشد ارزش بین الاذهانی (intersubjective) ندارد. اهل فلسفه پای ادعاهای خود را فقط به اندازۀ گلیم استدلال دراز میکنند و نه بیشتر. آنها تا زمانی به ادعای مستدلّ خود باور دارند که استدلال قویتری آن را نقض نکرده باشد. از آنجا که هر اهل فلسفهای این احتمال را میدهد که با استدلال قویتری که ناقض مدعایش باشد مواجه شود، اصل خطاپذیری (fallibility principle) اصلی محوری در فلسفهورزی به حساب میآید. اصل خطاپذیری اقتضا میکند ادعای موجّه خود را با قاطعیت در حین عدم قطعیت بیان کنیم؛یعنی با وجود دارا بودن دلیل برای ادعا و باور خود، همیشه این احتمال را بدهیم که ممکن است استدلالی قویتر ارائه شود که ادعای ما را نقض کند. اخلاق باور اقتضا میکند به سوی نقیض مدعایمان که با استدلالی قویتر عرضه شده است گشوده باشیم و باور جدید را جایگزین باور قبلی کنیم. بنابراین، گشودگی (openness) شرط لازم فلسفهورزی است.
از اینرو اگر کسی مدعی باشد که اهل فلسفه است، اما در عین حال باورهای خود را غیر قابل نقض بداند یا با عیار باورهای خود و نه با محک استدلال، نظرات و ایدههای دیگران را باطل و کاذب بخواند و این احتمال را هم ندهد که ممکن است استدلال طرف مقابل قویتر از استدلال او باشد، ادعای چنین فردی مبنی بر «اهل فلسفه بودن» مردود است، حتی اگر مدرس کتابهای فلسفی باشد. اهل فلسفه بودن همعِنان با زیست فلسفی است، اما این افراد نهایتاً متکلمان یا ایدئولوگهایی هستند که گمان میکنند فلسفه ابزاری است برای تقویت باورهای آنان. آنها از لابه لای متون فلسفی به گزینش استدلالهایی دست میزنند که باورهای آنها را تقویت کند. در واقع این نوع استدلالها دستمایۀ دلیلتراشی آنها میشود تا هرچه بیشتر در گرداب مغالطۀ آرزواندیشی فرو روند. اینان حتی اگر با استدلال فلسفی محکمی در نقض یکی از باورها یا نقض کلیت باورهای خود مواجه شوند، دست از آن باور یا کلیت باورهای خود نمیکشند، بلکه آن را طوری تفسیر و تأویل میکنند که از حیّز انتفاع ساقط نگردد.
اگر کسی تماماً به اصول فلسفهورزی ملتزم باشد، به باورهای خود تعصب نخواهد داشت. در نتیجه هرگز به ایدههای دیگران که در سطح جامعه مطرح میشوند و ناقض باورهایش هستند، برچسب شبهه نمیزند و صاحبان آن ایدهها را با برچسب شبهه افکن خوار نمیشمارد. خلاصه آنکه برچسب شبهه زدن درد این جماعت را دوا نمیکند، زیرا برای جامعهای که به زعم آن جماعت بیم از انحراف آنان وجود دارد، نه روش اقناعکننده به حساب میآید و نه طریق باوراننده. تنها راه آنها این است که دور از به راهاندازی سر و صداهای اتهامزنانۀ مرسوم، به صداهای مختلف گوش فرا دهند و اگر استدلالهای آنها را قویتر یافتند با التزام به اخلاق باور دست از باورهای خود بردارند که کانت میگفت: «مرگ تعصب، تولد اخلاق است» و اگر بدون غلتیدن در مغالطۀ آرزو اندیشی استدلالهای خود را قویتر یافتند، باور خود را با پشتوانۀ استدلال فلسفی (نه الهیاتی- کلامی) مطرح کنند، نه اینکه باورهای خود را به نحو ابدی غیر قابل نقض بدانند.
رد پیشفرض سوم برچسبزنندگان: پیشفرض سوم جزماندیشان این است که «کسانی که باورهای آنها در تقابل یا به نحوی در چالش با باورهای ما است، حق آزادی بیان ندارند».
شاید این سؤالها به ذهن متبادر شود: آیا متصوّر نیست کسی معتقد باشد باورهایش عین حقیقت است و هیچ احتمال نقضی هم در آن نمیرود، اما در عین حال قائل نباشد که شبهه افکنان حق آزادی بیان نداشته باشند؟ آیا سخن از کرسیهای آزاداندیشی که گاه از تریبونهای رسمی میشنویم ادعای نویسنده را نقض نمیکند؟
همۀ کسانی که به افکار و آراء متضاد یا متفاوت با باورهای خود برچسب شبهه میزنند بدون استثنا با اشاعۀ به زعم آنها «شبهه» از سوی صاحبان آن ایدهها به شکل عمومی و در سطح جامعه مخالفند. آنها معتقدند این نحوه انتشار موجب تزلزل و به خطر افتادن باورهای افراد جامعه میشود. بنابراین در بهترین حالت سخن آنها این است که «شبهه افکنان میبایست در جمع متخصّصان یا در قالب کرسیهای آزاداندیشی که مخالفان متخصّص آنها حضور دارند، آراء خود را مطرح کنند و اگر به این نکته عمل نکنند باید در صداقت آنها شک کرد، چرا که کشف میشود نیّت سوئی از اشاعۀ گستردۀ آن نظرها و ایدههای مخرّب دارند»!
جواب نقضی به سخن ضدّ آزادی بیان برچسبزنندهها این است که چه بسا از دید صاحبان ایدهها و باورهای متضاد یا متفاوت، باورهای برچسبزنندگانِ جزماندیش باعث جمود ذهن افراد جامعه شود که انحراف از مسیر شکوفایی عقلانی جامعه است. پس طبق مناطی که خود برچسبزنندگان دارند، نباید تریبونی در گسترۀ جامعه داشته باشند و باید صرفاً در جمعی که متخصصان مخالف هم حضور دارند افکار خود را بازگو کنند. این در حالی است که همۀ تریبونها در سطح جامعه همیشه در اختیار آنهاست.
سه جواب حلی : اولاً، همان محدودیت از ابراز باور که در سطح جامعه وجود دارد، تبعاً در کرسیهای آزاداندیشی نیز وجود دارد، زیرا بیان ایدهها تا جایی آزاد است که به خط قرمزهای ایدئولوژیک نزدیک نشود، چرا که در غیر این صورت صاحب ایده همواره این ترس را با خود دارد که در اثر ابراز باور مستدلّ خود عواقب مخوفی در انتظارش است، در حالی که آزادی بیان یعنی آزادی در بیان باور و عقیده بدون ترس از عواقب آن.
ثانیاً، هیچ دلیل موجّهی از منظر فلسفی وجود ندارد که آزادی بیانِ ایدهها و نظریههای مستدلّ قید زده شود و به شکلی از اشکال محدود گردد. آزادی بیانِ ایدهها و باورهای استدلالی بدون شک جزو بنیادیترین حقوق بشر است.
ثالثاً، اگر باب قید زدن آزادی بیان به بهانۀ جلوگیری از تزلزل باورهای افراد جامعه باز شود، عملاً این حق بنیادی هیچگاه قابلیت تحقق نمییابد، زیرا رهبران همۀ مذاهب و ایدئولوژیها؛ بودایی، هندو، شینتو، یهودی، مسیحی، بهایی، ... میتوانند ادعا کنند که در صورت بیان آزاد فلان ایده باور پیروان مذهب یا ایدئولوژیشان متزلزل میشود.
این یادداشت دو هدف را در نظر داشت: ۱- بیان استدلالی این مطلب که با معیار اصول اساسی فلسفهورزی، وقتی واژههای شبهه، شبهه افکنی، شبهه زدایی و امثال آنها محمول گزارههایی قرار میگیرند تا به برخی ایدهها و نظریههای مطرح در سطح جامعه نسبت داده شوند، چنین واژههایی در تفکر فلسفی مهملاند و به معنای محصلی ارجاع نمیدهند.
۲- بیان این مطلب که فلسفهخوانها یا مدرسان فلسفهای که به محض طرح و انتشار نظریهای در جامعه به آن برچسب شبهه میزنند و به صاحبان آن نظریه شبهه افکن اطلاق میکنند، در واقع چنین افرادی بنابر اصول اساسی فلسفهورزی اهل فلسفه نیستند، یعنی فیلسوفانه نمیزیند، بلکه صرفاً ایدئولوگهای جزماندیش متعصبی هستند که با روحیۀ متکلمانه در بین متون فلسفی دنبال استدلالهایی میگردند که برای تقویت باورهای آنها سودی داشته باشد. ویتگنشتاین؛ فیلسوف پرآوازۀ قرن بیستم خطاب به درودی گفت: «تفکر را کنار نگذارید. بگذارید به هر جا که میخواهد بینجامد، بینجامد». تا زمانی که کسی این سفارش را در زندگی خود جاری نکند، حتی رایحۀ فلسفه هم به مشام او نرسیده است.
نظر شما